عشق مانیایی
متن زیر در تاریخ86/5/16، ساعت: 2:23 صبح نوشته شده است.
¤ چشمان تو قشنگ ترین چشمان دنیا بودچشمانت را دوست می دارم چشمانم امروز مهمان دارند گریه هایت را به فرزندی قبول کردم تا غم از درون چشمان زیبایت رخت ببندد دلم را هم تنبیه کردم دست و پایش را بستم تا مزاحمت نشود ولی بعضی موقع ها انقدر تنگ می شود که طناب و زنجیر برایش گشاد می شود و دوباره می خواهد بیاید پیش دلت. ولی من نمی گذارم .ولی نمی توانم قلبم را راضی کنم مدام بمثل بچه ها بهانه ی تو را می گیرد چند بار به ارامی گفتم که مانی رفته ولی قبول نمی کند امروز می خواستم لهش کنم ولی دیدم چیزی از پیکرش باقی نمانده همه جایش شکسته و تکه تکه شده بود کاش می شد این چند تکه ی باقی مانده از قلبم را هم با خود می بردی من قلب شکسته نمی خواهم...
من دلم می خواهد بنشینم لب یک کوه بلند
لبریز شوم از عطر اقاقی ها
و بگریم با درد
من دلم می خواهد برای مردن احساسم ختم بگیرم
دوست دارم که همه باشند در این ختم بزرگ
اسمان شب بو ها مانی و مریم و گل ها
همه باد باشند و ببینند که قلبم مرده و صدایم...
قدرت حرف ندارد دیگر قدرت گفتن یک حرف قشنگ
من دلم می خواهد بروم به بلندای یک برهوت
اعلام کنم:
من یک دختر رویایی احمق هستم
من دلم می خواهد یک شب ارام بخوابم بی اشک
و دلم می خواهد به دلم قول دهم مانی می اید
با یک لبخند و یک دسته گل رز قشنگ
و به او می گوید
غم ها را کشتم
دردهایت را در دریای عشقم شستم
و بگوید دیگر این رویا نیست
من دلم می خواهد دل خود را مثل یک قاصدک فوت کنم
و زیر لب با خود گویم:
ارزویم این است
ای دل کوچک من برو در یک برهوت یک خلا جایی که جایی که عشقت هیچ کس را اذیت نکند
نابود کن خود را
برو جایی که دگر باز نگردی
دوست دارم بی دل باشم بی دل...
¤ نویسنده: شینا
خانه
شناسنامه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
RSS
کل بازدیدها: 7983
بازدید امروز : 36
بازدید دیروز : 2
درباره خودم
لینک به وبلاگ
ْآرشیو یادداشت ها
اشتراک در خبرنامه